بی‌ریاترین سفره افطار؛ هم‌نان و نمک شدن استاندار کرمان با حاشیه‌نشینان

استاندار که باشی، ماه رمضان هم باشد، خیلی‌ها دعوتت می‌کنند برای افطار، آن هم افطاری‌های آنچنانی با غذاهای رنگ و وارنگ، اما من دلم می‌خواهد، دم افطار وضو بگیرم و بروم یک گوشه شهر، ‌دور از همه‌چیز و همه‌کس، بعد بنشینم پای یک سفره افطار معمولی با آدم‌های معمولی. فت فتو _ کرمان؛ مهسا حقانیت: […]


استاندار که باشی، ماه رمضان هم باشد، خیلی‌ها دعوتت می‌کنند برای افطار، آن هم افطاری‌های آنچنانی با غذاهای رنگ و وارنگ، اما من دلم می‌خواهد، دم افطار وضو بگیرم و بروم یک گوشه شهر، ‌دور از همه‌چیز و همه‌کس، بعد بنشینم پای یک سفره افطار معمولی با آدم‌های معمولی.

فت فتو _ کرمان؛ مهسا حقانیت: استاندار که باشی، ماه رمضان هم باشد، خیلی‌ها دعوتت می‌کنند برای افطار، یک عالمه تلاش هم می‌کنند که سفره‌ای رنگ و وارنگ با غذاهای خوش آب و رنگ برایت بیندازند، می‌دانم، محبت دارند، اما من دلم می‌خواهد دم افطار وضو بگیرم و بروم یک گوشه شهر دور از همه‌چیز و همه‌کس، بعد بنشینم سر سفره افطار معمولی با آدم‌های معمولی.

انتهای رنگین‌کمان کرمان به شهرک همت رسید

باران جَرجَر می‌بارد، خیابان‌ها و کوچه‌پس‌کوچه‌های کرمان زیر باران بهاری خواستنی‌تر از همیشه شده‌اند، به استانداری که می‌رسم یک رنگین‌کمان زیبا به شکل سحرآمیزی آمده وسط آسمان و قشنگی‌های کرمان را هزار برابر کرده است.

یک ساعت به افطار مانده است، خبر داده‌اند، آقای فداکار استاندار کرمان می خواهد برای افطار به حاشیه شهر کرمان برود، خودم را به استانداری می‌رسانم تا همراهشان بروم و از حال و هوای حاشیه شهر بنویسم.

همراه با یکی از خبرنگاران سوار ماشین می‌شویم و پشت سر ماشین آقای استاندار از خیابان‌های باران خورده کرمان می‌رویم به سمت حاشیه شهر به سمت شهرک شهید همت.

شهرک شهید همت اسم جدید شهرک صنعتی‌ست و شهرک صنعتی یکی از مناطق حاشیه شهر کرمان است که سال‌ها زخم‌خورده شمشیر تیزی‌ست به نام «حاشیه‌نشینی».

انگار روی کوهان شتر نشسته‌ام از بس کوچه‌های خاکی شهرک شهید همت چاله دارند، به انتهای شهرک می‌رویم، اجاق کوره‌های آجرپزی برای همیشه کور شده‌اند، زیرا این کوره‌ها تهدیدی برای سلامت مردم بودند و با پیگیری‌های انجام شده از مدتی قبل از اینجا منتقل شده‌اند.

خواسته پسرک پابرهنه از استاندار کرمان؛ دوچرخه می خوام

از ماشین که پیاده می‌شویم، چند پسربچه خودشان را به ما می‌رسانند، یکی از پسرها که با پای برهنه آمده است، بی سلام و علیک به یکی از راننده‌ها می‌گوید: «عیدی بده»، شکلات را توی هوا می‌چاقد و در حالی که شکلات را توی دهنش این طرف و آن طرف می‌کند، می‌پرسد، استاندار کجاست؟.

پای برهنه‌اش را روی زمین خاکی باران‌خورده که می‌بینم، سرما می‌دود زیر پوستم. می‌روم طرف پسرها، پسرک پابرهنه پوست دست‌ها و صورتش خشک شده است، از همان خشکی‌ها که نشان می‌دهد مدت زیادی‌ست نه رنگ حمام را دیده و نه رنگ مرطوب‌کننده.

اسمش را می‌پرسم می‌گوید: «اسمم آرمانه و به پسر کوچکتری که هم قیافه‌اش و هم سر و وضعش شبیه خودش است، اشاره می‌کند، این برادمه، سجاد»، بلند می‌خندد «ببخشین اشتباه گفتم من سجادم، این آرمانه».

مدرسه می‌ری؟ «بله کلاس اولم، مدرسه‌مون اون طرف شهرکه».می‌پرسم با آقای استاندار چه کار داری؟ به خودش پیچ و تابی می‌دهد و با ذوق می‌گوید «دوچرخه می‌خوام»، آرمان هم از استاندار دوچرخه می‌خواهد.

از کجا فهمیدی آقای استاندار اومدن اینجا، خودش را به نشنیدن می‌زند، دوباره می‌پرسم باز هم جواب نمی‌دهد. بیا بریم خونه‌مونو ببین.

با سجاد راه می‌افتم و می‌روم تا خانه‌شان را ببینم. می‌گویم: می‌خواهی، بغلت کنم، پاهایت یخ می‌کند. بی‌اعتنا به حرفم به راهش ادامه می‌دهد. توی راه سر و کله مادرش پیدا می‌شود، یک زن جوان تر و تمیز، سجاد با دست خانه‌شان را نشانم می‌دهد. یک خانه بلوکی مثل خیلی از خانه‌های شهرک همت با یک در کوچک آبی رنگ.

«خانم! ما عید امسال هیچی نداشتیم، شیرینی هم نداشتیم» اینها را مادر سجاد می‌گوید، هنوز حرف توی دهانش مانده است که یکی از پسرهای همسایه می گوید «مگر ما داشتیم؟».

سجاد با ذوق زل می‌زند توی چشم‌هایم «برایم دوچرخه می‌آوری»، توی چشم‌های معصومش که نگاه می‌کنم، یک لحظه یاد دو تا دوچرخه پسرم‌ می‌افتم که برایش کوچک شده‌اند و حالا توی انباری خاک می‌خورند، چشمکی برایش می‌زنم و ذوق‌زده‌تر از او می‌گویم: «بله».

وقتی استاندار کرمان با حاشیه‌نشینان هم‌نان‌ونمک شد

سری به مسجد ابوالفضل(ع) شهرک می‌زنیم، یک چهار دیواری بلوکی با سقفی از ورقه‌های ایرانیتی‌ست، تعدادی قالی جورواجور کف مسجد پهن شده است و با یک پارچه قهوه‌ای قسمت زنانه را از قسمت مردانه جدا کرده‌اند. روبه‌روی این مسجد اما مسجد دیگری با شکل و قیافه بهتر در حال ساخت است.

صدای اذان از بلندگوی مسجد به‌گوش می‌رسد، در مسجد جوادالائمه(ع) نماز اقامه می‌شود و بعد یک سفره یک‌بار مصرف پهن می‌کنند و آقای استاندار و مردم حاشیه‌نشین می‌نشینند دور این سفره بی‌ریا و هم‌نان و نمک می‌شوند.

نامه یک مادر به استاندار؛ بچه‌هایم کار می‌خواهند

زن میانسالی که چادرش پر از لاله‌های زردرنگ است، می‌نشیند کنارم، «آخرالزمان شده است»، می‌پرسم چرا؟ به چند زن که آن طرف مسجد نشسته‌اند اشاره می‌کند «اینها می‌دانستند افطاری می‌دهند، اما به بقیه زن‌ها نگفتند تا آنها هم بمانند، آخرالزمان نشده؟».

لبخند می‌زنم، می‌گوید فلانی را می‌شناسی، می‌گویم اهل این محله نیستم، همراه آقای استاندار آمده‌ام، یک جوری سفره دلش را برایم پهن می‌کند که فکر می‌کنم، او من را به‌جای آقای استاندار اشتباه گرفته است.

ماه بی‌بی سه سالی می‌شود از شهر راین به کرمان آمده است «بچه‌هایم را با چوپانی بزرگ کردم، هیچ‌کس خبر ندارد، دوست و آشنا که نزدیکم می‌شد، چادرم را می‌کشیدم روی صورتم تا من را نشناسند، یکی از دخترها روانشناسی خوانده، یکی کامپیوتر و کوچکی هم حقوق».

«دختر اولی را بدون جهیزیه عروس کردم، شوهرش خیلی اذیتم کرد، دخترم از بس رنج کشیده است، دندان توی دهانش ندارد»، می‌خواهد به آقای استاندار نامه بنویسد، سواد ندارد، من قاصدکش می‌شوم و می‌نویسم «سلام آقای استاندار؛ من ماه بی‌بی – آ هستم مادر ۶ فرزند، بچه‌هایم بیکار هستند. برای‌شان کار جور کنید. به ما کمک کنید. آدرس: شهرک شهید همت، کنار مسجد جوادالائمه، منزل عنایت‌الله – گ»

نامه را از دستم می‌قاپد و افطاری‌نخورده به‌سرعت به‌خانه می‌رود تا بچه‌هایش شماره تماسی را بنویسند پای نامه برای محکم‌کاری.

وقتی استاندار باشی …

وقتی استاندار هستی، باید سنگ‌صبور مردم باشی، حرف‌شان را بشنوی و دردشان را به‌جان بخری، این حداقل کاری‌ست که می‌توانی انجام دهی، اینجا هم که شهرک شهید همت است و حساب مردمش جداست، آنها علاوه بر دردهای خودشان، درد نبود امکانات محله را هم دارند.

««تاکید و اولویتم در مناطق حاشیه شهر کرمان «فرهنگ و امنیت» است، همین امشب با سردار ناظری فرمانده انتظامی تماس می‌گیرم تا برای امنیت بیشتر در شهرک شهید همت اقدام کند».

«برای انشعابات آب، برق و گاز هم به دوستان در ادارات مرتبط می‌گویم، پیگیری کنند، باید روشنایی را به معابر شهرک شهید همت بیاوریم».

«سالن ورزشی کوچک ۲۰۰، ۳۰۰ متری هم در شهرک شهید همت و بقیه مناطق حاشیه شهر کرمان ایجاد می‌کنیم و مساجد نیمه‌ساز هم تکمیل می‌شوند».

استاندار که باشی، ماه مبارک رمضان هم باشد، از افطار تا سحر بیدار ماندن برایت عادی می‌شود، آن هم بعد از یک شب هم نان‌و‌نمک شدن با مردم حاشیه شهر بر سر بی‌ریاترین سفره افطار.

پایان پیام/۸۰۰۱۹/ب





بی‌ریاترین سفره افطار؛ هم‌نان و نمک شدن استاندار کرمان با حاشیه‌نشینان

منبع: فــارس
? بی‌ریاترین سفره افطار؛ هم‌نان و نمک شدن استاندار کرمان با حاشیه‌نشینان